دلبندم محمد حسيندلبندم محمد حسين، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

نوگل باغ زندگیم

عقد عمه کوووچیکه

  عمه افروز جان، وصال مبارک باشه... .... شب جمعه آخر شعبان، بیست و نهم خرداد، ساعت 6، منزل پدر همسر : شروع مراسم عقد  و از همون ساعت متاسفانه شروع یه مریضی سخت برای محمد حسین!    تهوع و اسهال بی سابقه!  ده روز طول کشید... خیلی اذیت شدی عزیزدلم...      ویروس وحشتناکی بود، حتی مامان جون و آریانا هم گرفتن..      اون شب عقد خیلی بی قرار بودی، از بغلم پایین نیومدی، شیر میخوردی و مدام استفراغ میکردی، چندین بار هر دو مجبور شدیم لباس عوض کنیم و... من که تقریبا هیچی از مراسم نفهمیدم...   ولی از این حرفا گذشته، کلا خدا رو...
3 شهريور 1393

نوروز93

     بسم الله الرحمن الرحیم    سلام به روی ماهه پسرکم    اردیبهشت ماهیم!!! جدا فرصت نشده بود یه سری به وبلاگ بزنم. انقد دیر شده که شاید جزئیات یادم رفته باشه... از تعطیلات نوروز بگم که شیرین و عالی سپری شد، الحمدلله... سال تحویل رو مشهد بودیم ولی بخاطر سردی شدید هوا و ازدحام که مجبور بودیم صحن جامع رضوی باشیم نشد حرم بمونیم و رفتیم منزل آقای برهانی فر... پنجم فروردین ماه هم راهی کربلا شدیم، به همراه پدر مادر خواهر پدربزرگ و مادر بزرگ همسرم    به لطف خدا و عنایت اهل بیت علیهم السلام سفر بسیار خوبی بود و شما پسرگلم نهایت همکاری رو کردی و حسابی لذت بردی....
15 ارديبهشت 1393

پسر پانزده ماهه ام

  امسال هم توفیق داشتیم با مامان جونم و مادربزرگ عزیزم یه مراسم بسیار عالی عیدالزهرا سلام الله علیها شرکت کردیم. به شما کلی خوش گذشت پسرکم، دست زدی و شادی کردی و با اون زبون شیرین تر از عسلت صلوات فرستادی و... یه روز با کلی از دوستای خوووووووب رفتیم نمایشگاه اسباب بازی! فقط همین که با هم بودیم و شما بچه ها شاد بودین خوب بود، والا چیز خاصی نبود... امکانات و شرایط رفاهی که مثل همیشه اسف بار آدم غصش میشه... به خدا لیاقت مردم ما بیشتر از این حرفاست!  ...و دوباره پارک ملت و عشق کردن شما با پیشی و کلاغ و ... این کلاه شال گردن هم هدیه یه خاله ی عزیز به پسر مامان آقا بفرمایید کلاس تبسم...
27 اسفند 1392

یه سال و دو ماه

اربعین سیدالشهدا علیه السلام پوشیدن لباس مشکی نور است نه مکروه وقتی برای عزای اباعبدالله الحسین علیه السلام باشد...  این ماه من و محمدحسین دو هفته ای خونه مامان جونم بودیم، آقای همسر مشرف شده بودن بندرعباس. اینم عشقه مامان و گوشه ای از شاهکارهای دایی یوسف!!! یه چمدون سوغاتی منحصر به آقا! قبلنای نه چندان دور بیشتر سوغاتی ها واسه دختر بابا بوداااااا حالا دیگه شده واسه مغز بادوم ... ماشاالله... پاشم اسفند دود کنم و صدقه بندازم واسه جیگرم عزیزکم برای اولین بار سه ساعتی از مامان دور بودی موندی پیش مامان جون و من رفتم کلاس تبسم لحظه ها. البته هر هفته با هم میریم   این بار به اصرار م...
4 اسفند 1392

یه سال و یه ماه

  امسال محرم و صفر شما عزادار کوچک سیدالشهدا علیه السلام هم با مامان و بابا به مراسم روضه رفتی. بعضی شب ها مجلس حاج آقا سبط و تاسوعا و عاشورا هم منزل آقای فرزانه فر. چقدر پسر خوبی بودی، با بچه ها سرگرم بازی و نقاشی و خوراکی خوردن. فدای دستای کوچیکت که روز عاشورا سینه زدن رو یاد گرفتی... یااباعبدالله الحسین دستان فرزندم را رها مکنید، تا همیشه عزادار و خادم شما باشد بحق طفل مظلومتان حضرت علی اصغر علیه السلام ان شاالله حسین جووووووووونم نی نی ها رو سوار ماشینش کرده ببره د د به قول زبون شیرینش  هدیه تولد محمدحسین از طرف مامان بابا عشق شما عمر شما نفس شما جیگر شما این آقای گوزن چی میگه؟؟؟؟؟...
5 بهمن 1392

عکس - یازده ماهگی

زیارتت قبول پسر کوچکم... سفر بسیار خوبی بود در کنار همسرم محمدحسینم پدر و مادر عزیزم برادرای گلم و دایی محمدم. زیارت عالی روز عرفه و عید قربان و نهایتا هم عروسی یگانه جان. نفس مامان روز آخر یه کوچولو سرما خورد... و یک هفته ای درگیر بودیم! فدات شم عزیزم که میری سر اسباب بازی ها و حسابی کیف میکنی و من هم از تماشای کودکانه هات سیر نمیشم.... تو ماشین که هستی یا میخوای با برف پاکن بازی کنی یا صدای ضبط رو بلند کنی.. .. جلسه ی دوره منزل خاله نیلوفر که یه مهمون عزیز داشتیم، زینب خانم. اون روز نمیدونم شما پسر مامان چرا انقدر بد خلق و ناآروم بودی و جفتمون حساااااااااااابی خسته شدیم دیگه تو بغل بند نمیش...
19 آبان 1392

عکس - ده تا یازده ماهگی

همه بود و نبودم، پسرم شیرین زبونم این روزها که قشنگترین خاطرات را برایم میسازی بسیار بازیگوش و پر انرژی هستیییییییییییی. حدیث زیبایی از مولامون حضرت امام کاظم علیه السلم خواندم که: خوب است بچه در کودکی بازی گوش باشد تا در بزرگ سالی بردبار گردد، وشایسته نیست که جز این باشد. (کافی-ج6) این کلام امام صبر مادری را که هر از گاه سر میرود فروکش میکند... خدا رو شکر که شما در کودکی مصداق سخن امام هستی، که انشاالله این روزها را شاهانه سروری میکنی به امید اینکه در بزرگسالی هم همانگونه باشی که حضرت فرمودند... بالاخره این ماه دو تا دندون در ده ماه و بیست روزگی و دو تا دیگه هم چند روز بعدش خودنمایی کردن. خیلی اذیت شدی پسرخوبم...
20 مهر 1392

عکس - نه تا ده ماهگی

   بالندگی پسر نازنین ما در این روزها که نم نمک بوی میلاد یک سالگی اش می آید: با دستان کوچکت، الله اکبر میکنی، بوس میفرستی، بای بای میکنی، گل یا پوچ یاد گرفتی، هر کس و هر چیز را که میشناسی با انگشت اشاره نشان میدهی و.... از همه دلنشین تر یاد گرفتی برای سلامتی امام مهربانت صدقه می اندازی... الهی فدای بزرگ شدنت... این لباس سوغات دایی امیرعلی بود از کربلا، خوش به سعادتش سفر دو روزه ی تعطیلات عید فطر به شهرستانک به همراه خاله مهروز و عمو هادی ، که بسیار خوش گذشت این ماشین ها واسه طفولیت بابا امین جان بوده ها!!! عاشق این دلبری های شبانه ام... بعضی شب ها قبل از خواب در اوج خستگی انقدر با...
1 مهر 1392