عکس - یازده ماهگی
زیارتت قبول پسر کوچکم...
سفر بسیار خوبی بود در کنار همسرم محمدحسینم پدر و مادر عزیزم برادرای گلم و دایی محمدم. زیارت عالی روز عرفه و عید قربان و نهایتا هم عروسی یگانه جان. نفس مامان روز آخر یه کوچولو سرما خورد... و یک هفته ای درگیر بودیم!
فدات شم عزیزم که میری سر اسباب بازی ها و حسابی کیف میکنی و من هم از تماشای کودکانه هات سیر نمیشم....
تو ماشین که هستی یا میخوای با برف پاکن بازی کنی یا صدای ضبط رو بلند کنی....
جلسه ی دوره منزل خاله نیلوفر که یه مهمون عزیز داشتیم، زینب خانم.
اون روز نمیدونم شما پسر مامان چرا انقدر بد خلق و ناآروم بودی و جفتمون حساااااااااااابی خسته شدیم
دیگه تو بغل بند نمیشی، هر جا باشیم فرمان میدی که من رو بذارین زمین، میخوام مستقل باشم.
این ماه برات یه سری بازی های فکری گرفتم و البته کتاب.
آقا شما همه کلاس رو تحت کنترل میگیرینا!!!
خدا رو شکر بعد از مدتی وقفه به خاطر تغییر کلاس و اساتید، جلسات هفتگی مون برقرار شد، فعلا حسینیه آقای کاشانی برگزار میشه.
اینم کوچولوی من که انشاالله حضرت به خادمی بپزیرنش...