دلبندم محمد حسيندلبندم محمد حسين، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

نوگل باغ زندگیم

عکس - هشت تا نه ماهگی

   این ماه کلا متحول شدی پسر قشنگم!!! اتفاقهای خوبی داشتیم به لطف خدا. چهار دست و پا راه افتادی، غذا خوردنت خیلی بهتر شده، برامون سخنرانی میکنی (اد دد نانا م م ب ب و ...) بازیگوش شدی حسااااااااااابی       عزیزدل مامان در کنار دو قدم نو رسیده، مریم خانم و آقا مصطفی دوقلوهای ناز خاله فاطمه  گوش شیطونه کر مقاومتت برای قطره آهن و آ-د کمتر شده، از هر پنج شش بار دو سه دفعه رو به زحمت و بازی میخوری!!!         مبارکه مبارکه شب ششم ماه مبارک رمضان، در هشت ماه و شانزده روزگی با تلاش فراوان دو سه قدم چهار دست و پا اومدی، قبل از اون هم چند باری...
23 مرداد 1392

عکس - هفت تا هشت ماهگی

  ماشاالله که داری روز به روز بزرگتر میشی همه هستی مامان... هنوز موفق به چهار دست و پا رفتن نشدی فعلا فقط یکمی روی دستای کوچولوت بلند میشی قشنگترین اتفاق هفت ماهگی پسرم نیمه ی شعبان میلاد پر برکت حضرت مهدی حجه ابن الحسن علیه السلام بود. خدا رو شاکرم که جشن امسال عزیز دلم هم کنار ما بود. یا صاحب الزمان محمدحسین رو در پناه خودتون در آغوش گرم و امن پدریتون حفظ کنید. در پزیشن چهار دست و پا  مشغول تدارکات جشن نیمه ی شعبان محمد محسن جان نوه ی استاد عزیزم، در کنار فندق مامان عیدتون مبارک سربازهای کوچک امام زمان علیه السلام مامان گلم ببین با نون چه عشقی میکنی... البته محض رضای خدا یک تی...
17 تير 1392

عکس - شش تا هفت ماهگی

  عسل مامان، این ماه حسابی بازیگوش شدی و هر روز شیرین تر از دیروز. عاشقتیم پسرکم دیگه مثل قبل راحت و آروم تو صندلی ماشین نمیشینی و بیشتر وقتا دوست داری وسط راه وایستیم و شما یه قام قام و دوتا بوق بوق بکنی و بعد به راهمون ادامه بدیم... زنبورکوچولوی ما رو پا ایستادن و بپر بپر کردن رو خیلی دوست داری بد نگذره آقا، چه آفتابی گرفتین! در جوار دختر عمه جان آریانا خانم که تازه پیش دبستانیش تموم شده و فعلا در تعطیلات تابستانی به سر میبره، بعضی روزها هم میاد خونه ی ما تا با شما گل پسر قند عسل بازی کنه. به به بازم مهمونی خاله ها که به ما نی نی ها حسابی خوش میگذره... آقا سید محمدصادق مابین دو تا محمدحس...
13 تير 1392

سفر به دیار پدری

   بالاخره طلسم شکسته شد!!!    دو سه روز تعطیلی نیمه ی خرداد رو غنیمت شمردیم و بعد از مدت ها رفتیم اصفهان. آخرین باری که رفته بودیم چند روزه مرخصی جناب همسر بین آموزشی سربازی و شروع امریه بود.    صبح زود حرکت کردیم که عزیز مامان یکمی از راه رو خواب باشه و زیاد اذیت نشه. اول رفتیم زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها که به لطف خدا بسیار عالی بود...   مسافرت به شما پسر خوبم حسابی خوش گذشت.    اصفهان هوای گرمی داشت ولی خب عصرا و کنار زاینده رود نسبتا خوب بود.    یه شب رفتیم میدون امام، یه شب هم هتل شاه عباس که خیلی با صفاس، ولی اونجا شما یکم بی حوصله بودی و خیلی سخت خ...
9 تير 1392

عکس - پنج تا شش ماهگی

 گل من کنار شکوفه های بهاری همه دست به دست هم دادیم تا بالای سر پسرم سایه درست کردیم، شما هم لم دادی و کلی شاد شدی و بازی و خواب و... چه کنیم دیگه در هفت ساله پادشاهی به سر میبرین سرورم! وااای خدا...     شکرت مهربونم        دلبندم از پنج ماه و نیمه گی چند دقیقه بدونه کمک میشینه            مشغول تماشای کارتون توپولوها که پسرم خیلی دوسش داره بفرمایید پیازززززززززززززززز آقای دکتر گفته بود پیاز برای رفع درد لثه موثره و پرسه ی دندون در آوردن رو هم راحت تر میکنه. از اونجایی که شما حاضر به چشیدن هیچ...
18 ارديبهشت 1392

عکس - چهار تا پنج ماهگی

این روزا همه جا نقش گل قالی نفس مامانه از اواخر این ماه تعداد غلت زدن هات کم کم بیشتر شد و الآن دیگه تا جایی که دست کوچولوت زیر تنت گیر نکنه و جیغ نزنی که مامان بیا نجاتم بده تقریبا چها پنج تا غلت قلقل میخوری . هر چیزی که جلو دست شما بگیریم و کلا هر چیزی که ببینی رو میخوای بگیریش. علاقه ی زیاد نی نی ها به کنترل تلویزیون هم که از قدیم الایام تا بوده همین بوده! این ماه یه کشف جدید داشتی پسرم!!!! پا کوچولوهات و انگشتاشون. تازه با پاهات آشنا شدی و بازی با اونا برات سرگرمیه. قدمت همیشه به جاهای خوب و زیارت انشاالله مامانی این گنج از تو دهان شما پیدا نشد؟!!! دستا رو بیار بیرون مادر، دنبال چی میگردی که ...
22 فروردين 1392

نوروز 92

تا بوده چنین بوده از قدیم روزگار، ماه دوازدهم که رود میرسد بهار، اما حدیث منتظران حرف دیگریست، ماه دوازدهم"عج" که رسد میرسد بهار   خوش آن زمان که برآید به یک کرشمه دو کار یکی ظهور امام و یکی شروع بهار...    گل پسرم تعطیلات نوروز پارسال رو تو دل مامانی بود و خدای مهربون رو هزار هزار مرتبه شکر که امسال صحیح و سالم بین ما و همه ی دلخوشی ما بود... الحمدلله رب العالمین    محمدحسین جان، اولین سال تحویل رو در جمع خانواده ی بابایی در چمخاله بودی و  چند روزی هم باغ نشتارود و بعد هم ایزدشهر پیش خانواده ی مامانی.    نوروز امسال از اول تا آخر تعطیلات در شمال زیب...
21 فروردين 1392

یه روزه برفی

برف زیبا و غافلگیر کننده ی 17اسفند ماه!!!  و رد پای بهار.... زمستان از پنجره ی اتاق پسر پاییزی من    صبح همون روز زیبای برفی دوستای مهربون مامان اومدن دنبالمون و رفتیم خونه ی خاله مهروز که تازه عروس شده ، تو راه هم همچنان نم نمک برف میبارید و شهر حسابی سفید پوش شده بود... امسال فقط دو روز برف داشتیم!    اون روز شما خیلی سرحال نبودی پسرکم    من هم روبه راه نبودم... دندونم رو که جراحی کرده بودم، انگشت پای چپم زخم بود شدید، زانوی پای راستم درد میکرد و هنوز هم خوب نشده.... خلاصه مامانی یه مجروح جنگی بود. ولی با همه ی این اوصاف با دیدن دوستای خوبم دو تایی کلی انرژی ...
29 اسفند 1391

عکس - سه تا چهار ماهگی

فندقکم از اول سه ماهگی به دلایل امنیتی این پیشبند رفیق جدا نشدی شما بوده!!! خدا رو شکر هوا یکم گرم شده و مادر و پسر میرن با هم گردش. ددری شدیا آقا محمدحسین خان آریو مرد کوچک دوست پسرگلی که از شما سه ماه بزرگتره وااااااااااای هورررراا چه قدر دوستای خوب عاشق این روسری مامان جون هستی که بندازن رو صورت شما و باهات دالی موشی کنن اولین شلوار راحتی یا بهتر بگم همون پیژامه ی نفس مامان عصر یه پنجشنبه ی نسبتا سرد سه تایی کلی راه رفتیم تا خیابون بهار که نتیجش شد چند تا شلوار رنگارنگ واسه گل پسر قندعسل !!! بعد از خرید هم آقا محمد حسین رفت میوه فروشی یه هندوونه ی کوچولو قد خودش واسه مامانی انت...
19 اسفند 1391