دلبندم محمد حسيندلبندم محمد حسين، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

نوگل باغ زندگیم

بسم الله الرحمن الرحیم

کلام مولایم حضرت سجادعلیه السلام

   " خداوندا بر من منت گذار به بقای فرزندانم،و به شایسته نمودن ایشان برای من. خردسالشان را برایم تربیت کن، و بدنها و دینشان و اخلاقشان را برایم به سلامت دار، آنان را نیکوکارانی با تقوا، و صاحبان بصیرت و شنوای حق و مطیع خود گردان، و نسبت به اولیاء خود عاشق و خیرخواه، ..و مرا در تربیت و خوبی کردن در حقشان یاری فرما، و آنان را در آنچه از تو می خواهم یاورم ساز، و مرا و اولاد مرا از شیطان حفظ کن. "

 

 آیه

خدايا ختم بخير كن

چقدر اين روزها خسته ام... درددل ميكنم براى بزرگى ات، نميدانم پسرى ميشوى كه سنگ صبور مادر باشى يا... شادى ام لحظه ايست و با كوچكترين بهانه قلبم تنگ ميشود و دلم ميگيرد... ظاهر همه چيز خوب و آرام است، نميدانم چرا همه تلاطم ها هجوم به قلب من آوردن!!! چه درد بى درمانى ست خدايااا دلم ساراى پر انرژى و با نشاط و مهربان قبل را ميخواهد... چقدر از من دور است... ...محمد حسينم امشب هم مثل خيلى از شب ها بى قرارى، باز يا من يك چيز ممنوع خورده ام يا خودت! ديگر عقلم به جايى نميرسد... اسمش يه آلرژى ساده است، هزار و يك ماجرا دارد... خدا رو شكر، تمام ماجراهايش به يك لحظه مريضى هاى عجيب و غريب اين روزگار نميرسد.. دو سالگيت هم گذشت پسر آبانى ام،...
20 آبان 1393

باا باا نیسهش

 کودکانه هایت عاشقانه شده شیرین زبانم در بیست و دومین ماه زندگیت کولاک کردی با دل ما للام مامان... بابا نیسهش... این ها کلمات توست فدای حرف زدنت: دایی مانی باجی آنانا آآ نون بلال نینانگا لولو و....   ...
4 مهر 1393

عقد عمه کوووچیکه

  عمه افروز جان، وصال مبارک باشه... .... شب جمعه آخر شعبان، بیست و نهم خرداد، ساعت 6، منزل پدر همسر : شروع مراسم عقد  و از همون ساعت متاسفانه شروع یه مریضی سخت برای محمد حسین!    تهوع و اسهال بی سابقه!  ده روز طول کشید... خیلی اذیت شدی عزیزدلم...      ویروس وحشتناکی بود، حتی مامان جون و آریانا هم گرفتن..      اون شب عقد خیلی بی قرار بودی، از بغلم پایین نیومدی، شیر میخوردی و مدام استفراغ میکردی، چندین بار هر دو مجبور شدیم لباس عوض کنیم و... من که تقریبا هیچی از مراسم نفهمیدم...   ولی از این حرفا گذشته، کلا خدا رو...
3 شهريور 1393

نوروز93

     بسم الله الرحمن الرحیم    سلام به روی ماهه پسرکم    اردیبهشت ماهیم!!! جدا فرصت نشده بود یه سری به وبلاگ بزنم. انقد دیر شده که شاید جزئیات یادم رفته باشه... از تعطیلات نوروز بگم که شیرین و عالی سپری شد، الحمدلله... سال تحویل رو مشهد بودیم ولی بخاطر سردی شدید هوا و ازدحام که مجبور بودیم صحن جامع رضوی باشیم نشد حرم بمونیم و رفتیم منزل آقای برهانی فر... پنجم فروردین ماه هم راهی کربلا شدیم، به همراه پدر مادر خواهر پدربزرگ و مادر بزرگ همسرم    به لطف خدا و عنایت اهل بیت علیهم السلام سفر بسیار خوبی بود و شما پسرگلم نهایت همکاری رو کردی و حسابی لذت بردی....
15 ارديبهشت 1393

اسفند پر تلاطم

امروز بیست و هفتم اسفند ماه سال نود و دو شب چهارشنبه سوری ساعت 4.20 بعد از ظهر محمدحسینم در خواب ناز من هم با کلی کار برای سفر، هوس نوشتن زد به سرم    از این روز هایت بنویسم که....    آنقدر بزرگ شدی که یک نارنگی کامل را تنهایی میخوری!    کاسه ات را به دستم میدهی تا برایت توت و انجیر بریزم و مینشینی عمو پورنگ میبینی...    صبح ها تا اسم صبحانه می آید سفره می آوری پهن میکنی و.... مردی شدی برای خودت.    شهر شلوغ است و همه در تکاپو! ترافیک تهران به اوج رسیده و روزهای آخر سال پر است از ماجرا! امیدوارم برای همه سلامتی باشد و دل خوش...    پ...
29 اسفند 1392

پسر پانزده ماهه ام

  امسال هم توفیق داشتیم با مامان جونم و مادربزرگ عزیزم یه مراسم بسیار عالی عیدالزهرا سلام الله علیها شرکت کردیم. به شما کلی خوش گذشت پسرکم، دست زدی و شادی کردی و با اون زبون شیرین تر از عسلت صلوات فرستادی و... یه روز با کلی از دوستای خوووووووب رفتیم نمایشگاه اسباب بازی! فقط همین که با هم بودیم و شما بچه ها شاد بودین خوب بود، والا چیز خاصی نبود... امکانات و شرایط رفاهی که مثل همیشه اسف بار آدم غصش میشه... به خدا لیاقت مردم ما بیشتر از این حرفاست!  ...و دوباره پارک ملت و عشق کردن شما با پیشی و کلاغ و ... این کلاه شال گردن هم هدیه یه خاله ی عزیز به پسر مامان آقا بفرمایید کلاس تبسم...
27 اسفند 1392

یه سال و دو ماه

اربعین سیدالشهدا علیه السلام پوشیدن لباس مشکی نور است نه مکروه وقتی برای عزای اباعبدالله الحسین علیه السلام باشد...  این ماه من و محمدحسین دو هفته ای خونه مامان جونم بودیم، آقای همسر مشرف شده بودن بندرعباس. اینم عشقه مامان و گوشه ای از شاهکارهای دایی یوسف!!! یه چمدون سوغاتی منحصر به آقا! قبلنای نه چندان دور بیشتر سوغاتی ها واسه دختر بابا بوداااااا حالا دیگه شده واسه مغز بادوم ... ماشاالله... پاشم اسفند دود کنم و صدقه بندازم واسه جیگرم عزیزکم برای اولین بار سه ساعتی از مامان دور بودی موندی پیش مامان جون و من رفتم کلاس تبسم لحظه ها. البته هر هفته با هم میریم   این بار به اصرار م...
4 اسفند 1392