عکس - نه تا ده ماهگی
بالندگی پسر نازنین ما در این روزها که نم نمک بوی میلاد یک سالگی اش می آید:
با دستان کوچکت، الله اکبر میکنی، بوس میفرستی، بای بای میکنی، گل یا پوچ یاد گرفتی،
هر کس و هر چیز را که میشناسی با انگشت اشاره نشان میدهی و....
از همه دلنشین تر یاد گرفتی برای سلامتی امام مهربانت صدقه می اندازی...
الهی فدای بزرگ شدنت...
این لباس سوغات دایی امیرعلی بود از کربلا، خوش به سعادتش
سفر دو روزه ی تعطیلات عید فطر به شهرستانک به همراه خاله مهروز و عمو هادی، که بسیار خوش گذشت
این ماشین ها واسه طفولیت بابا امین جان بوده ها!!!
عاشق این دلبری های شبانه ام...
بعضی شب ها قبل از خواب در اوج خستگی انقدر بازیگوش و شیرین میشی که آرزومه تا صبح باهم سر و کله بزنیم...
تابستانی گرم و دلنشین در کنار آریانای عزیز
مامان سارا دستت درد نکنه برام کلید خریدی ولی باور کن مزه ی سویچ ماشین یه چیزه دیگه ست!!!
جلسه ی دوره با دوستان دانشگاه که خدا رو شکر همیشه برای شما همبازی هست.
جوجه کوچولوی نازم، آخه ماکارونی هم شد غذا واسه شما؟؟؟
فعلا عشق به حلیم فرو کش کرد و عاشق ماکارونی شدی!
یا اباصالح المهدی علیه السلام دست ما را رها مکنید مولا جان...