اسفند پر تلاطم
امروز بیست و هفتم اسفند ماه سال نود و دو
شب چهارشنبه سوری
ساعت 4.20 بعد از ظهر
محمدحسینم در خواب ناز
من هم با کلی کار برای سفر، هوس نوشتن زد به سرم
از این روز هایت بنویسم که....
آنقدر بزرگ شدی که یک نارنگی کامل را تنهایی میخوری!
کاسه ات را به دستم میدهی تا برایت توت و انجیر بریزم و مینشینی عمو پورنگ میبینی...
صبح ها تا اسم صبحانه می آید سفره می آوری پهن میکنی و....
مردی شدی برای خودت.
شهر شلوغ است و همه در تکاپو! ترافیک تهران به اوج رسیده و روزهای آخر سال پر است از ماجرا! امیدوارم برای همه سلامتی باشد و دل خوش...
پسرکم، به لطف خدا دو هفته مریضی سخت را پشت سر گذاشتی و الآن روبه راهی عزیزدلم، الحمدلله...
یک هفته که شب تا صبح تب بالا... هر شب من و بابا بالای سرت نشسته بودیم تا گرمای بدن کوچولوت کم بشه، یک شب که مجبور شدیم از ترس تشنج بریم اورژانس...
ای بابا... قصه تکراری روزگار است، گویی ما هم کم کم طعم سختی های پدر و مادر شدن را بیشتر میچشیم...
بعد هم که یک هفته تمام مشکل مزاج و... بد مریضی بود، روح و جسم هر سه ما را خسته کرد...
الآن خوشحالم
شادی، سر حالی، بازی میکنی، از همه قشنگ تر... صدایم میزنی... ای فدای ماما گفتنت
همه چیز عالیست و سجده شکر که آرزویمان در راه...
بار سفر عشق میبندیم اگر خدا بخواهد...
میخواهم طفل معصومم را ببرم پابوس شیرخوار شش ماهه،
اگر مولایم سیدالشهدا علیه السلام اجازه دهند، حسین ما کربلایی میشود... ان شاالله
اگر خدا بخواهد سال تحویل را در جوار ولی نعمتمان آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام هستیم و پنجم فروردین هم عازم عتبات، ان شاالله
امسال، نو بهار شروعش به ماتم است،
زیرا که قلب عالم امکان پر از غم است
بایدکه پاس حرمت زهرا نگاه داشت،
سالی که فاطمیه و نوروز با هم است
یا فاطمه،
چه زیبا وظیفه ات را در قبال امام زمانت انجام دادی،
ما در کوچه های تنگ زمانه سیلی که هیچ ، غصه هم نخورده ایم!!!