عکس - شش تا هفت ماهگی
عسل مامان، این ماه حسابی بازیگوش شدی و هر روز شیرین تر از دیروز.
عاشقتیم پسرکم
دیگه مثل قبل راحت و آروم تو صندلی ماشین نمیشینی و بیشتر وقتا دوست داری وسط راه وایستیم و شما یه قام قام و دوتا بوق بوق بکنی و بعد به راهمون ادامه بدیم...
زنبورکوچولوی ما رو پا ایستادن و بپر بپر کردن رو خیلی دوست داری
بد نگذره آقا، چه آفتابی گرفتین!
در جوار دختر عمه جان آریانا خانم که تازه پیش دبستانیش تموم شده و فعلا در تعطیلات تابستانی به سر میبره، بعضی روزها هم میاد خونه ی ما تا با شما گل پسر قند عسل بازی کنه.
به به بازم مهمونی خاله ها که به ما نی نی ها حسابی خوش میگذره...
آقا سید محمدصادق مابین دو تا محمدحسین یکی از نوع توپولوها و یکی از نوع فنقلی ها
عزیز دل مامان، بچه ها رو خیلی دوسشون داری، انقدر براشون ذوق میکنی!
به بابایی میگم، به خدا این معصومیت و فطرت پاک بچه هاس که همدیگه رو جذب میکنن...
محمدحسینم، تو این شبهای عزیز ماه رجب از عمق دلم دعا میکنم که قلب پاکت همیشه خالص بمونه و با تمام وجودم تلاش میکنم برای حفظ این امانت الهی... به لطف خدا و عنایت ولی نعمتمان، انشاالله
آقا پسری صندلی غذا رو رسما افتتاح کرد. البته فعلا فقط برای جلوس! همچنان از غذا خوردن خبری نیست......
نیومده که دندونا، شدی جز کباب خورا؟!
الهی مامان فدای شما، یه کباب هم که با میل فقط آبش رو میخوردی کار دستمون داد!!! دوباره قرمزی و کهیر و خارش چشم و......
این عکس متعلق به یه روز عالی با وجود نبض زندگیمونه.
نمازخونه ی پارک قیطریه، بعد از یه پیاده روی همسرانه همراه با دیدن جوجو ها و پیشی ها و درخت ها و نی نی ها و حسابی عشق کردن پسرانه.