دلبندم محمد حسيندلبندم محمد حسين، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

نوگل باغ زندگیم

شروع غذای کمکی

وااااااااااااااااااای پسرمون غذا خور شده!!! قربونت بشم مامانی ٥ ماه و ١٩ روزه بودی که دکتر فرسار اجازه دادن در کنار شیر مادر که قراره همچنان غذای اصلی شما باشه، کم کم چیزای دیگه هم بخوری. با فرنی شروع کردیم. دفعه ی اول میخواستم مادربزرگم که سادات هستن به شما غذا بدن که خدا رو شکر دستشون مثله همیشه خوب بود و با میل خوردی. هوراااا.... ...ولی فقط همون یه بار بود، اصلا دیگه از دست من لب به فرنی نزدی!!! حریره بادام رو هم که خدای مهربون خیلی رحم کرد! خوردی ولی چند دقیقه بیشتر طول نکشید که صورت قشنکت کلی کهیر قرمز زد! آزمایشات نشون داده بود به شیرگاو و فندق آلرژی داری! بادام هم رفت جزو لیست حساسیت های جیگر ...
4 ارديبهشت 1392

عکس - چهار تا پنج ماهگی

این روزا همه جا نقش گل قالی نفس مامانه از اواخر این ماه تعداد غلت زدن هات کم کم بیشتر شد و الآن دیگه تا جایی که دست کوچولوت زیر تنت گیر نکنه و جیغ نزنی که مامان بیا نجاتم بده تقریبا چها پنج تا غلت قلقل میخوری . هر چیزی که جلو دست شما بگیریم و کلا هر چیزی که ببینی رو میخوای بگیریش. علاقه ی زیاد نی نی ها به کنترل تلویزیون هم که از قدیم الایام تا بوده همین بوده! این ماه یه کشف جدید داشتی پسرم!!!! پا کوچولوهات و انگشتاشون. تازه با پاهات آشنا شدی و بازی با اونا برات سرگرمیه. قدمت همیشه به جاهای خوب و زیارت انشاالله مامانی این گنج از تو دهان شما پیدا نشد؟!!! دستا رو بیار بیرون مادر، دنبال چی میگردی که ...
22 فروردين 1392

خدااااااااااااا

تلخ بود تلخ تلخ تلخ... با صدای لرزان، لا به لای ناله های کودکانه چندین بار گفت مامان دوست دارم... پسر بچه ی ٤ ساله ای که سرطان داشت، پدر، مادر و پرستار دست و پای کوچیکش رو گرفته بودن تا دکتر بهش دارو تزریق کنه... چه گناهی داشت طفل معصوم؟!!! اشک میریخت و پیاپی میگفت مامان دوست دارم... برنامه ی مستند تلویزیون بود در مورد پزشکی هسته ای و درمان سرطان قلبم شکست، برای یک لحظه مردم.. با گریه اومدم بالای سرت مثل فرشته ها آروم و زیبا خواب بودی عزیزدلم دستات رو بوسیدم دلم لرزید... خدا هیچ پدر و مادری  رو اینجوری آزمایش نکنه یه تب بچه غم دنیاس، وای خدااا رحم کن به همه مریضا... نمیخ...
21 فروردين 1392

نوروز 92

تا بوده چنین بوده از قدیم روزگار، ماه دوازدهم که رود میرسد بهار، اما حدیث منتظران حرف دیگریست، ماه دوازدهم"عج" که رسد میرسد بهار   خوش آن زمان که برآید به یک کرشمه دو کار یکی ظهور امام و یکی شروع بهار...    گل پسرم تعطیلات نوروز پارسال رو تو دل مامانی بود و خدای مهربون رو هزار هزار مرتبه شکر که امسال صحیح و سالم بین ما و همه ی دلخوشی ما بود... الحمدلله رب العالمین    محمدحسین جان، اولین سال تحویل رو در جمع خانواده ی بابایی در چمخاله بودی و  چند روزی هم باغ نشتارود و بعد هم ایزدشهر پیش خانواده ی مامانی.    نوروز امسال از اول تا آخر تعطیلات در شمال زیب...
21 فروردين 1392

یه روزه برفی

برف زیبا و غافلگیر کننده ی 17اسفند ماه!!!  و رد پای بهار.... زمستان از پنجره ی اتاق پسر پاییزی من    صبح همون روز زیبای برفی دوستای مهربون مامان اومدن دنبالمون و رفتیم خونه ی خاله مهروز که تازه عروس شده ، تو راه هم همچنان نم نمک برف میبارید و شهر حسابی سفید پوش شده بود... امسال فقط دو روز برف داشتیم!    اون روز شما خیلی سرحال نبودی پسرکم    من هم روبه راه نبودم... دندونم رو که جراحی کرده بودم، انگشت پای چپم زخم بود شدید، زانوی پای راستم درد میکرد و هنوز هم خوب نشده.... خلاصه مامانی یه مجروح جنگی بود. ولی با همه ی این اوصاف با دیدن دوستای خوبم دو تایی کلی انرژی ...
29 اسفند 1391

آخرین روزهای سال 91

در این زمانه که انسان درد می کشد،           باید گریست از آنچه که آن مرد میکشد، فکری به حال فکرها کنیم!!! سالی دگر گذشت           تا آفتاب فجر نتابد، هم زجر میکشیم و هم او درد میکشد...    میدونی مامان همه غم و غصه ها ی عالم واسه نبودن اماممون در کنارمونه...    پسر قشنگم، با یه دل غمگین باید بگم که با وجود تمام مراقبت های ویژه از وجود نازنینت متاسفانه مریض شدی! من و بابایی خیلی مواظبت هستیم ولی خب چه میشه کرد بعضی وقتا پیش میاد دیگه...    یکی دو روز اول بیشتر نگران ...
29 اسفند 1391

عکس - سه تا چهار ماهگی

فندقکم از اول سه ماهگی به دلایل امنیتی این پیشبند رفیق جدا نشدی شما بوده!!! خدا رو شکر هوا یکم گرم شده و مادر و پسر میرن با هم گردش. ددری شدیا آقا محمدحسین خان آریو مرد کوچک دوست پسرگلی که از شما سه ماه بزرگتره وااااااااااای هورررراا چه قدر دوستای خوب عاشق این روسری مامان جون هستی که بندازن رو صورت شما و باهات دالی موشی کنن اولین شلوار راحتی یا بهتر بگم همون پیژامه ی نفس مامان عصر یه پنجشنبه ی نسبتا سرد سه تایی کلی راه رفتیم تا خیابون بهار که نتیجش شد چند تا شلوار رنگارنگ واسه گل پسر قندعسل !!! بعد از خرید هم آقا محمد حسین رفت میوه فروشی یه هندوونه ی کوچولو قد خودش واسه مامانی انت...
19 اسفند 1391