آخرین روزهای سال 91
در این زمانه که انسان درد می کشد،
باید گریست از آنچه که آن مرد میکشد،
فکری به حال فکرها کنیم!!!
سالی دگر گذشت
تا آفتاب فجر نتابد،
هم زجر میکشیم و هم او درد میکشد...
میدونی مامان همه غم و غصه ها ی عالم واسه نبودن اماممون در کنارمونه...
پسر قشنگم، با یه دل غمگین باید بگم که با وجود تمام مراقبت های ویژه از وجود نازنینت متاسفانه مریض شدی! من و بابایی خیلی مواظبت هستیم ولی خب چه میشه کرد بعضی وقتا پیش میاد دیگه...
یکی دو روز اول بیشتر نگران و ناراحتت بودم، آخه برای اولین بار یک روز کامل گذشت و لبخند رو لبای کوچولوت نیومد...
ولی بعد که فکر کردم چه قدر کوچولوهای بدحال داریم که سرماخوردگی براشون هیچه، خدا رو شکر کردم و از حضرت خواستم خودشون حافظ سلامتت باشن...
دو روز بعد از شما مامان سارا هم سرما خورد و کار سخت تر شد! الآن چند روزه بابایی از جفتمون پرستاری میکنه. باباامین تو دنیا یک دونست فقط... امیدوارم هر چه زودتر بهتر بشی و سال جدید رو با سلامتی کامل شروع کنی دلبندم.
راستی پدر صلواتی اگه بدونی موقع دارو خوردن چه قدر بلا گیری میکنی؟؟؟ من و بابایی دو تایی هم از پس شما بر نمیایم.
قربون شکل ماهت ببخش که ما مجبوریم واسه دادن دارو یکمی به زور متوسل بشیم، واسه خوب شدن خودته گل من، فقط امیدوارم ازمون دلخور نشی چون ما عاشقانه دوست داریم...
...و بیشتر از ما پدر مهربون شما حضرت مهدی صلوات الله علیه نگران و حافظ همه ی بچه شیعه های نازنین هستن...
من شنیدم که شما فصل بهاری آقا
به دل خسته ی ما صبر و قراری آقا
عمر یک سال گذشت و خبری هیچ نشد
هوس آمدن این جمعه نداری آقا؟
در هیاهوی شب عید، تو را گم کردیم
غافل از اینکه شما اصل بهاری آقا!
***اللهم عجل لولیک الفرج***
امیدوارم که سالیان سال زیر سایه و در خدمت مولامون به زیبایی با یاد خدا و کام شیرین و تن سالم و دل شاد خوشبخت باشی ثمره ی زندگی ام...
29اسفند91