دلبندم محمد حسيندلبندم محمد حسين، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

نوگل باغ زندگیم

خدااااااااااااا

تلخ بود تلخ تلخ تلخ... با صدای لرزان، لا به لای ناله های کودکانه چندین بار گفت مامان دوست دارم... پسر بچه ی ٤ ساله ای که سرطان داشت، پدر، مادر و پرستار دست و پای کوچیکش رو گرفته بودن تا دکتر بهش دارو تزریق کنه... چه گناهی داشت طفل معصوم؟!!! اشک میریخت و پیاپی میگفت مامان دوست دارم... برنامه ی مستند تلویزیون بود در مورد پزشکی هسته ای و درمان سرطان قلبم شکست، برای یک لحظه مردم.. با گریه اومدم بالای سرت مثل فرشته ها آروم و زیبا خواب بودی عزیزدلم دستات رو بوسیدم دلم لرزید... خدا هیچ پدر و مادری  رو اینجوری آزمایش نکنه یه تب بچه غم دنیاس، وای خدااا رحم کن به همه مریضا... نمیخ...
21 فروردين 1392

نوروز 92

تا بوده چنین بوده از قدیم روزگار، ماه دوازدهم که رود میرسد بهار، اما حدیث منتظران حرف دیگریست، ماه دوازدهم"عج" که رسد میرسد بهار   خوش آن زمان که برآید به یک کرشمه دو کار یکی ظهور امام و یکی شروع بهار...    گل پسرم تعطیلات نوروز پارسال رو تو دل مامانی بود و خدای مهربون رو هزار هزار مرتبه شکر که امسال صحیح و سالم بین ما و همه ی دلخوشی ما بود... الحمدلله رب العالمین    محمدحسین جان، اولین سال تحویل رو در جمع خانواده ی بابایی در چمخاله بودی و  چند روزی هم باغ نشتارود و بعد هم ایزدشهر پیش خانواده ی مامانی.    نوروز امسال از اول تا آخر تعطیلات در شمال زیب...
21 فروردين 1392

یه روزه برفی

برف زیبا و غافلگیر کننده ی 17اسفند ماه!!!  و رد پای بهار.... زمستان از پنجره ی اتاق پسر پاییزی من    صبح همون روز زیبای برفی دوستای مهربون مامان اومدن دنبالمون و رفتیم خونه ی خاله مهروز که تازه عروس شده ، تو راه هم همچنان نم نمک برف میبارید و شهر حسابی سفید پوش شده بود... امسال فقط دو روز برف داشتیم!    اون روز شما خیلی سرحال نبودی پسرکم    من هم روبه راه نبودم... دندونم رو که جراحی کرده بودم، انگشت پای چپم زخم بود شدید، زانوی پای راستم درد میکرد و هنوز هم خوب نشده.... خلاصه مامانی یه مجروح جنگی بود. ولی با همه ی این اوصاف با دیدن دوستای خوبم دو تایی کلی انرژی ...
29 اسفند 1391

آخرین روزهای سال 91

در این زمانه که انسان درد می کشد،           باید گریست از آنچه که آن مرد میکشد، فکری به حال فکرها کنیم!!! سالی دگر گذشت           تا آفتاب فجر نتابد، هم زجر میکشیم و هم او درد میکشد...    میدونی مامان همه غم و غصه ها ی عالم واسه نبودن اماممون در کنارمونه...    پسر قشنگم، با یه دل غمگین باید بگم که با وجود تمام مراقبت های ویژه از وجود نازنینت متاسفانه مریض شدی! من و بابایی خیلی مواظبت هستیم ولی خب چه میشه کرد بعضی وقتا پیش میاد دیگه...    یکی دو روز اول بیشتر نگران ...
29 اسفند 1391

عکس - سه تا چهار ماهگی

فندقکم از اول سه ماهگی به دلایل امنیتی این پیشبند رفیق جدا نشدی شما بوده!!! خدا رو شکر هوا یکم گرم شده و مادر و پسر میرن با هم گردش. ددری شدیا آقا محمدحسین خان آریو مرد کوچک دوست پسرگلی که از شما سه ماه بزرگتره وااااااااااای هورررراا چه قدر دوستای خوب عاشق این روسری مامان جون هستی که بندازن رو صورت شما و باهات دالی موشی کنن اولین شلوار راحتی یا بهتر بگم همون پیژامه ی نفس مامان عصر یه پنجشنبه ی نسبتا سرد سه تایی کلی راه رفتیم تا خیابون بهار که نتیجش شد چند تا شلوار رنگارنگ واسه گل پسر قندعسل !!! بعد از خرید هم آقا محمد حسین رفت میوه فروشی یه هندوونه ی کوچولو قد خودش واسه مامانی انت...
19 اسفند 1391

ابیانه

اولین سفر زمینی پسرم به شهر زیبا و تاریخی ابیانه ابیانه روستای قشنگی نزدیک به شهر نطنز، که میگن بلندترین نقطه مسکونی در ایرانه و از قدیمی ترین زیستگاهای انسان!!! به خاطر معماری بومی و بناهای تاریخی از روستاهای استثنایی کشورمون محسوب میشه. شنیده بودم که معمولا زمستونا هواش سرد و زمینش پر از برفه! اما از برف که خبری نبود، شانس ما به خاطر شما کوچولو روزا هوا بهاری بود و دلنشین، و البته شباش یکم سرد و بی نهایت زیبا، با آسمونی ما فوق تصور پر ستاره...   محمدحسینم، بابایی شما رو بغل میکرد و میرفتیم تو روستا گشت و گزار. متولی امامزاده ی اونجا آقا سیدی بودن که ما رو بردن مسجد جامع ابیانه، خیلی جالب بود پسرم. محل مس...
11 اسفند 1391

عکس - دو تا سه ماهگی

لباس قشنگ شما کار دسته نجمه جان دوست خوبه مامانه اولین اسباب بازی شما که میتونی با دستای کوچولوت بگیریش، اسمشو  فنچولک گذاشتیم محمدحسینم وقتی سر حالی از بازی کردن و دست و پا زدن تو پارکت کلی ذوق میکنی اینم کالسکه سواری تو خونه!!! ...
23 بهمن 1391

عکس - يک تا دو ماهگی

از حمام اومدی و چشمای قشنگت داره از خواب میره.. تو دل باباجونی پسر م با این جورابای نازت چرا صورتت رو ناخن کشیدی دورت بگردم؟ این لباس خرسی هدیه ی دوست خوبمه که متبرک شده بود به خانه کعبه! محمد حسین و ریحانه جان منزل خاله مرضیه اولین مهمونی دو تا داداشی عماد و عرفان عزیز و گل پسر قند عسل مامان. نشد با هم یه فوتبال بزنیدااا پستونکش خوشمزست؟! صبح ها با آویز موزیکال تخت خوابت حسابی ذوق میکنی ...
19 بهمن 1391

آلودگی هوا

   متاسفانه چند هفته ای میشه که مجبوریم تو هوای آلوده نفس بکشیم! این معضل هم یکی از دردسرهای این دنیاست پسرکم.    آخر هفته گذشته به اتفاق مامان و بابای عزیزم شما رو بردیم دماوند پیک نیک، فرار از تهران!!!    خوش گذشت و شما هم بی اندازه آااااااقا بودی و خوب هوای تمیز خوردی و حسابی کیف کردی.    از همه مهم تر که از ساعت 4 بعداز ظهر خوابیدی تا 5صبح فردا!!! ماشاالله. فکر کنم اولین باری بود که اکسیژن خالص تنفس کردی طفل معصومم... اینم چند تا عکس از اولین گردش آقا محمدحسین عجب این بخاری صحرایی چسبیدا!!! بازی با باباجون قند عسلم چشماتو از آفتاب بستی و اخم کردی ...
19 بهمن 1391

فرحة الزهرا سلام الله علیها

شیعه به تولی ار مسلم گردد با رکن تبری است که محکم گردد یا فاطمه لعن قاتلت روزی ماست یا رب نکند روزی ما کم گردد    قال رسول الله صلی الله علیه و آله : گرداگرد عرش الهی نود هزار ملک هستند که هیچ تسبیح و عبادتی ندارند مگر اطاعت از علی ابن ابیطالب علیه السلام و بیزاری جستن از دشمنانش و استغفار برای شیعیان. /بحارالانوار، ج40، ص95 جدا شده از خدا جدا شده از رسول جدا شده از کتاب هر که ز حیدر جداست!    قال رسول الله صلی الله علیه و آله : هر کس از لعن نمودن کسی که خداوند او را لعنت نموده خودداری نماید، لعنت خدا بر او باد. /بحارالانوار، ج2، ص202 خواهی که غبار جر...
10 بهمن 1391