خدااااااااااااا
تلخ بود تلخ تلخ تلخ... با صدای لرزان، لا به لای ناله های کودکانه چندین بار گفت مامان دوست دارم... پسر بچه ی ٤ ساله ای که سرطان داشت، پدر، مادر و پرستار دست و پای کوچیکش رو گرفته بودن تا دکتر بهش دارو تزریق کنه... چه گناهی داشت طفل معصوم؟!!! اشک میریخت و پیاپی میگفت مامان دوست دارم... برنامه ی مستند تلویزیون بود در مورد پزشکی هسته ای و درمان سرطان قلبم شکست، برای یک لحظه مردم.. با گریه اومدم بالای سرت مثل فرشته ها آروم و زیبا خواب بودی عزیزدلم دستات رو بوسیدم دلم لرزید... خدا هیچ پدر و مادری رو اینجوری آزمایش نکنه یه تب بچه غم دنیاس، وای خدااا رحم کن به همه مریضا... نمیخ...