دلبندم محمد حسيندلبندم محمد حسين، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

نوگل باغ زندگیم

ابیانه

1391/12/11 23:53
498 بازدید
اشتراک گذاری

اولین سفر زمینی پسرم به شهر زیبا و تاریخی ابیانه

م ح

م ح

ابیانه روستای قشنگی نزدیک به شهر نطنز، که میگن بلندترین نقطه مسکونی در ایرانه و از قدیمی ترین زیستگاهای انسان!!!

به خاطر معماری بومی و بناهای تاریخی از روستاهای استثنایی کشورمون محسوب میشه.

شنیده بودم که معمولا زمستونا هواش سرد و زمینش پر از برفه! اما از برف که خبری نبود، شانس ما به خاطر شما کوچولو روزا هوا بهاری بود و دلنشین، و البته شباش یکم سرد و بی نهایت زیبا، با آسمونی ما فوق تصور پر ستاره...

 

محمدحسینم، بابایی شما رو بغل میکرد و میرفتیم تو روستا گشت و گزار.

متولی امامزاده ی اونجا آقا سیدی بودن که ما رو بردن مسجد جامع ابیانه، خیلی جالب بود پسرم. محل مسجد قبل از اسلام آتشکده و معبد زرتشتیان بوده، قدمت مسجد1200 سال بود!!! یعنی تقریبا از همون اوایل اسلام، دین عزیزمون وارد ایران شده. حیف که اجازه عکس گرفتن از مسجد رو نداشتیم.

سر در مسجد دو بیت شعر قشنگ بود که برات یادگاری مینویسم:

شیطان که رانده گشت به جز یک خطا نکرد

خود را برای سجده آدم رضا نکرد

شیطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز

او سجده را بر آدم و این بر خدا نکرد

م ح

اینجا حیاط امامزاده روستاست که شما رو شونه بابایی لا لا کرده بودی نفسکمخواب

م ح

م ح

م ح

م حخدا رو شکر تو جاده گل کاشتی پسرم، آقا و آروم خندان و خوش اخلاقمژه

البته آخرای مسیر برگشت وارد تهران که شدیم طاقت شما دوردونه سر اومد و شروع کردی به اون گریه های شدید که قلب مامان و بابا رو آتیش میزنه...

آقای پدر هم سریعا برای آرامش کوچولو اقدام و دم یه مسجد توقف کرد!

صدای جیغای بنفش پسرک همچنان تا آخر نماز حاج آقا ادامه داشت!

اما مدت زیادی نگذشت که شاهزاده روی شونه ی مادر به خواب ناز فرو رفت...

و به لطف خدا ادامه ی مسیر با خیال راحت و بدون اندک احساس نا خوشایند از ترافیک خسته کننده تهران، آسوده و دلچسب در آغوش مادر سپری شد...

و این بودسفرنامه ی ابیانه

تعطیلات22بهمن91

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)